سون ووکونگ که به یک جنگجو و مدافع بودا تبدیل شده در واقع توسط ارواح افسون شده بود و تانگ سانژانگ بر اثر حادثه ای عذاب میکشید. در برهه ای بحرانی سون ووکونگ منبع آن روح ناراضی را بیرون کشید. اما متوجه شد که خدای زمین و آسمان است و سرنوشتی سیصد ساله با ستاره ی بختش دارد. اما به جای پیدا کردن دلیل سیاه شدن ستاره بختش و نجات دادن تانگ سانژانگ تصمیم گرفت راهیِ سفری به گذشته شود. اما در آخر اشک های او جاری شدند… چرا اشک های آن قدیسه فرو ریختند و برای چه کسی بودند؟
جهت ارسال دیدگاه ، ابتدا در سایت لاگین کنید ورود به سایت